- حال آوردن
- ایجاد حال و سرخوشی کردن
معنی حال آوردن - جستجوی لغت در جدول جو
- حال آوردن ((وَ دَ))
- ایجاد حال و سرخوشی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تحمل کردن
پایداری کردن مقاومت کردن بر پا ماندن
دوباره آوردن بر گرداندن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
دلیل آوردن استدلال کردن
تاختن تازیدن تکیدن هجوم آوردن یورش بردن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
هجوم آوردن، یورش آوردن
طاقت آوردن، بردباری داشتن
به خاطر آوردن، به یاد آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
انجام دادن، اجرا کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
پزافتن
غسل کردن
خودستایی کردن بزرگ منشی نمودن: پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی. (شا. لغ) بزرگ منشی نمودن، تکبر
داستان زدن یکی داستان زد سوار دلیر که رو به چه سنجد به چنگال شیر (فردوسی) نقل کردن مثل مثل زدن
ایجاد نعمت و رفاه کردن، شادی آوردن: کنون دانش و داد باز آوریم بجای غم و رنج ناز آوریم. (شا. لغ)
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
بخاطر آوردن آنچه رافراموش شده است فرا خاطر کردن، بخاطر آوردن کسی را چیزی یاشخصی فراموش شده را
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
گوشت نو آوردن، به هوش آمدن چاق شدن فربه گشتن، یا به حال آمدن، بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن